اهمیت وفایده های عفت وعفافگرایی وپاکدامنی درسرگذشت شهیدامین ،جوانی 17ساله

فرهنگی، هنری، مذهبی، علمی و...

اهمیت وفایده های عفت وعفافگرایی وپاکدامنی درسرگذشت شهیدامین ،جوانی 17ساله


امين!برو به دانشگاه اصلي، وقت را تلف نکن
 

شهيد امين ...

ولادت: ۱۳۴۸،تهران
شهادت: ۵/۱۰/۶۵،عمليات كربلاي ۴،شلمچه
شغل: دانش آموز
سمت: بسيجي

چند روز مانده به عمليات کربلاي ۴، نامه‌اي از يک پسر ۱۷ ساله به مجله «زن روز» مي‌رسد که در آن نامه، جوان که خود را «امير» معرفي کرده و هيچ نشاني ديگري (عکس يا نام‌خانوادگي) از خود باقي نگذاشته، درد دلي از وضعيت خانواده خود با مسئولان اين مجله کرده است. اين نامه که اولين نامه امير به مجله بود در تاريخ ۳ آذرماه ۱۳۶۵ نوشته شد.
متن نامه اول را بخوانيد.

به نام خداوند بخشنده و مهربان

خدمت خواهران عزيز و گرامي‌ام در مجله مفيد و پربار زن روز

سلام من را از اين فاصله دور پذيرا باشيد. آرزو مي‌کنم که در تمام مراحل زندگيتان موفق و مؤيد و سلامت باشيد. قبل از هر چيز لازم است از زحمات شما به‌خاطر فراهم آوردن اين مجله مفيد و سودمند تشکر کنم و باور کنيد بدون تعارف و تمجيدهاي دروغين، مجله زن روز بهترين مجله خانوادگي در سطح کشور و بهترين نشريه از بين نشريه‌هاي مؤسسه کيهان است. اما دليل اين که امروز در اين هواي باراني، اين برادر کوچکتان تصميم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگي است که بر سر راهش قرار گرفته است. جريان را برايتان بازگو مي‌کنم.

من پسري ۱۷ ساله هستم و در خانواده‌اي مرفه و ثروتمند زندگي مي‌کنم اما چه ثروتي، که مي‌خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسي از شب را در خارج از منزل سپري مي‌کنند تازه وقتي هم به خانه مي‌آيند از بس خسته و کوفته هستند، زود مي‌روند و مي‌خوابند. اصلا در طول روز يک‌بار از خود سؤال نمي‌کنند که پسرمان (يعني من) کجاست؟ حالا چه‌کار مي‌کند؟ با چه کسي رفت و آمد مي‌کند؟ اما خوش‌بختانه به حول و قوه الهي من پسري نيستم که از اين موقعيت‌ها سوءاستفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم.

البته اين مشکل اصلي من نيست چون من ديگر به اين بي‌توجهي‌ها عادت کرده‌ام و از اين که اصلا به من کاري ندارند که کجا مي‌روم و چه مي‌پوشم و با کي مي‌گردم، تعجب نمي‌کنم بلکه مشکل اصلي من از حدود يکسال پيش شروع شد. پدر و مادرم به دليل اين که من تنها بچه خانواده هستم و ضمنا وضع مادي‌شان هم خوب است، دختر خاله‌ام را که در خانواده‌اي متوسط زندگي مي‌کند به فرزندي که چه عرض کنم به سرپرستي قبول کردند. (البته لازم به تذکر است که دختر خاله‌ام هم سن خود من است.) بله از آن تاريخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسي جز من در آن زندگي نمي‌کرد تبديل به زندگي پسري شد که سعي در دور کردن هواي نفس دارد با دختري که به مراتب از شيطان پست‌تر و گناهکارتر و حرفه‌اي‌تر است.
تنها کارهاي دختر خاله‌ام را در يک جمله خلاصه مي‌کنم: «درخواست از من براي انجام بزرگ‌ترين گناه کبيره.» مي‌دانم که منظور من را حتما فهميده‌ايد و لازم به توضيحات اضافي نيست. همان‌طور که گفتم پدر و مادرم حدود ۱۷ ساعت از روز را بيرون از منزل به‌سر مي‌برند يعني از ساعت ۶ صبح تا ۱۱ شب. من هم از ساعت ۷ صبح تا يک بعدازظهر مشغول تحصيل هستم. يعني حدود ۱۰ ساعت از روز را با دختر خاله‌ام در خانه تنها هستم و همان‌طور که گفتم دختر خاله‌ام يک لحظه من را تنها نمي‌گذارد، دائما در سرم فکر گناه را مي‌اندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه مي‌کند. البته من پسري نيستم که تسليم خواهش و حرف‌هاي او شوم، هميشه سعي مي‌کنم خودم را از او دور کنم ولي او مانند شيطان است که سر راه هر انسان ظاهر شود او را درون قعر جهنم پرتاب مي‌کند و براي همين است که من از او احتراز مي‌کنم ولي او دست از سرم برنمي‌دارد.

تو را به خدا کمکم کنيد چطور جواب حرف‌هاي چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضي وقت​ها فکر مي‌کنم که او شيطان است که از آسمان به زمين آمده تا تمام عبادات چندين ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد. خواهران عزيز کمکم کنيد من چطور مي‌توانم او را سر راه بياورم؟ هرچه به او مي‌گويم دست از سرم بردار گوشش بدهکار نيست. هرچه به او مي‌گويم  شخصيت زن اين نيست که تو داري انجام مي‌دهي اصلا گوش نمي‌کند. مي‌ترسم آخر عاقبت کاري دست من بدهد. دوست ندارم که تسليم او شوم.

باور کنيد حتي بعضي وقت‌ها من را تهديد هم مي‌کند. البته فکر مي‌کنم همه اين بدبختي‌ها به خاطر اين است که من يک مقدار زيبا هستم. فکر مي‌کنم اگر اين موهاي طلايي و پوست روشن را نداشتم حتما اين مشکل سرم نمي‌آمد. روزي هزار بار از خداوند درخواست مي‌کنم که اين زيبايي را از من بگيرد. دوست داشتم در خانواده‌اي فقير زندگي مي‌کردم و زشت‌ترين پسر روي زمين بودم ولي اين دخترخاله شيطان‌صفت در راهم ظاهر نمي‌شد که نمي‌گذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم. البته من که تا حالا تسليم خواهش‌هاي او نشده‌ام ولي مي‌ترسم بالاخره من را وادار به تسليم کند. خواهران خوبم کمکم کنيد نگذاريد اين برادرتان پاکي خود را از دست بدهد. بگوييد به او چه بگويم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هواي نفس خود بردارد و من را هم اين‌همه آزار ندهد؟ چطور او را مانند يک دختر مسلمان کنم و چطور مي‌توانم طرز فکر و رفتار و عقيده‌اش را تغيير دهم؟

ضمنا فکر نمي‌کنم که درميان گذاشتن اين مسئله با پدر و مادرم فايده‌اي داشته باشد چون آن‌ها نه وقت و نه حوصله فکر کردن به اين مسائل را دارند، تازه اگر هم داشته باشند هيچ عکس‌العملي نشان نمي‌دهند. چون رفتار آن‌ها هم در بيرون از خانه دست کمي از رفتار دختر خاله‌ام در خانه ندارد. اميدوارم که هرچه زودتر مرا کمک کنيد. خواهران گرامي جواب نامه‌ام را به اين آدرس به صورت کتبي بدهيد که قبلا تشکر و سپاسگزاري مي‌کنم.

با تشکر برادرتان امين ....

۳/۹/۶۵ - ساعت ۵/۳ بعدازظهر

حدود يک‌ماه از اين ماجرا گذشت تا اين که دومين نامه امير در تاريخ يکم دي ماه ۱۳۶۵، در حالي که در آستانه اعزام به جبهه قرار داشت و تنها ۴ روز قبل از شهادتش در عمليات کربلاي ۴ بود، به مجله زن روز رسيد.

 

متن نامه دوم:

 

سم رب الشهدا و الصديقين

خدمت خواهران عزيز و گرامي‌ام در مجله زن روز

سلامي به گرماي آفتاب خوزستان و به لطافت نسيم بهاري از اين راه دور براي شما مي‌فرستم. مدت‌هاست که منتظر نامه شما هستم ولي تا حالا که عازم دانشگاه اصلي هستم جوابي از شما دريافت نکرده‌ام. البته مطمئن هستم که شما نامه ام را جواب خواهيد داد ولي اميدوارم وقتي شما جواب بدهيد من در اين دنياي فاني نباشم.

حدود يک هفته بعد از اين که براي شما نامه‌اي نوشتم و گفتم خواهر خوانده‌ام مرا ترغيب به گناه کبيره زنا مي‌کند، شبي در خواب ديدم که مردي با کت و شلوار سبز در خيابان مرا ديد و به من گفت: «امين!برو به دانشگاه اصلي، وقت را تلف نکن.» من اين خواب را از روحاني مسجدمان سؤال کردم و ايشان گفتند که دانشگاه اصلي يعني جبهه. من هم از اين که خدا دست نياز مرا گرفته بود و راهي به روي من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور عليه تاريکي هستم. البته اين نامه را به کادر دبيرستان مي‌دهم تا اگر خوش‌بختانه شهيد شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، اين نامه را برايتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شويد.

البته من نمي‌دانم حالا که اين نامه را مطالعه مي‌کنيد اصلا يادتان هست که در نامه قبلي چه نوشته‌ام يا اين که کثرت نامه‌هاي رسيده شما موضوع نامه مرا در خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان‌طور که در نامه قبلي هم نوشته بودم پدر و مادر من آدم‌هاي درستي نيستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربي است و خواهر خوانده‌ام هم که اين موضوع را بعد از آمدن به منزل ما ديد فکر کرد من هم زود تسليم مي‌شوم ولي او کور خوانده است.

من مدت‌ها با شيطان مبارزه کرده‌ام و خودم را از آلودگي حفظ کرده‌ام ولي فکر مي‌کنيد که تا کي مي‌توانستم در مقابل اين شيطان دخترنما مقاومت کنم و براي همين و باتوجه به خوابي که ديده بودم، تصميم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقيقي خدا پيوند بزنم و از اين دام شيطان که در جلوي پايم قرار دارد، خلاصي پيدا کنم. من مي‌روم اما بگذار اين دختر فاسد بماند.

من فقط خوشحالم که حالا که عازم جبهه هستم هيچ گناه کبيره‌اي ندارم و براي گناهان ريز و درشت ديگرم از خداوند طلب مغفرت مي‌کنم. من مي‌روم ولي بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعاي تمدن مي‌کنند بمانند و به افکار غرب‌زده خود ادامه دهند. اميدوارم که به زودي از خواب غفلت بيدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفته‌ام و نمي‌دانم حال و هواي آنجا چگونه است ولي اميدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصير را هم مورد لطف خود قرار دهد و از شربت غرورانگيز و مست‌کننده شهادت به ما بنوشاند. اين تنها آرزوي من است.
پدر و مادرم هيچ وقت براي من پدر و مادر درست و حسابي نبودند. هميشه بيرون از خانه بودند و از صبح زود تا نيمه‌هاي شب در حال کار در بيمارستان يا مطب خصوصي يا در مجلس‌هاي فسادانگيزي بودند که من از رفتن به آن‌ها هميشه تنفر داشته‌ام. هيچ وقت من محبت واقعي پدر و مادرم را احساس نکردم چون اصلا آن‌ها را درست و حسابي نديده‌ام. بعد هم که اين دختر را پيش ما آوردند که زندگي آرام و بدون دغدغه مرا تبديل به توفان مبارزه با گناه کردند با اين همه همان‌طور که گفتم خوشحالم که به گناهي که خواهر خوانده‌ام مرا به آن تشويق مي‌کرد آلوده نشدم.

ضمنا از طرف من خواهش مي‌کنم به روان‌شناس مجله بگوييد که در نوشته‌هايتان حتما اين موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادري فقط اين نيست که بچه به دنيا بياوريد و آن‌وقت به اميد خدا رها کنيد بلکه به آن‌ها بگوييد پدر و مادري يعني محبت و توجه به فرزند. اميدوارم من آخرين پسري باشم که از اين اتفاق‌ها برايم مي‌افتد. البته نمي‌دانم که اين موضوع را خانم روان‌شناس بايد بگويد يا کس ديگري. به هر صورت خودتان اين پيام را به هر کسي که مناسب مي‌دانيد برسانيد تا او در مجله چاپ کند.
قلبم با شنيدن کلمه شهادت تندتر مي‌زند و عطش پايان‌ناپذيري در رسيدن به اين کمال در وجودم شعله مي‌کشد
. همان‌طور که گفتم اگر خداوند ما را پذيرفت و شهيد شديم که اين نامه را از طرف رئيس دبيرستان برايتان مي‌فرستند و اگر لايق و شايسته رسيدن به اين مقام رفيع نبودم و برگشتم، اگر نامه‌اي از شما دريافت کرده بودم حتما جوابش را مي‌دهم.

البته اميدوارم برنگردم چون آن‌وقت همان آش است و همان کاسه. بيشتر از اين وقت شما را نمي‌گيرم. براي من دعا کنيد. سلامتي و موفقيت همه شما خواهران گرامي را از خداوند متعال خواستارم و در پايان آرزو مي‌کنم که همه انسان‌هاي خفته، مخصوصا پدر و مادر و خواهر خوانده‌ام از خواب غفلت بيدار شوند و رو به سوي اسلام بياورند. عرض ديگري نيست. خداحافظ و التماس دعا

والسلام علي عبادا... صالحين

برادرتان امين
۱/۱۰/۶۵

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: حجاب و عفاف، ،
:: برچسب‌ها: حجاب،عفاف،پاکدامنی،شهید امین,
نویسنده : اعضای فعال کانون
تاریخ : دو شنبه 22 تير 1394
زمان : 17:47


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.